دیدار زندانبان عراقی با اسیر ایرانی بعد از 18 سال
خبرگزاری فارس: یکی از زندان بانان عراقی، پس از گذشت قریب 2 دهه به کشورمان سفر کرد تا از اس
رای ایرانی طلب عفو و بخشش کند. او در این دیدار به بیان بخشهایی از خاطرات خود پرداخته و
عربستان را عامل جنگ عراق با جمهوری اسلامی معرفی کرد.
می گوید: "سالهاست عذاب وجدان دارم. برای حلالیت خواستن از اسرای ایرانی آمدهام. " ماجرا ساده
اما جالب به نظر میرسید. یک زندانبان عراقی که او را به خشونت و برخورد محکم می شناختند، به
کشورمان آمده بود تا با اسرای ایرانی ملاقات کند. مایل نبود از رنج های متحمل شده آزادگان ایرانی
سخن مجدد به زبان آورد و لذا اصرار ما برای بیان رفتارهای وحشیانه زندانبانان عراقی فایده ای نداشت.
هرچند به نظر نمیرسد کسی باشد که از این شکنجه ها چیزی در ذهن به یاد نیاورد.
"کاظم عبدالامیر مزهر النجار " یعنی همان زندانبان عراقی به همراه حسین اسلامی یکی از اسرای
ایرانی، چندی پیش به خبرگزاری فارس آمدند تا این طلب عفو و بخشش یکی از افسران رژیم بعث، در
گروه امنیتی و دفاعی فارس، رنگی رسانه ای نیز به خود بگیرد.
کاظم برای دیدن فرزند تازه متولد شده خود به کشورش بازگشت اما باز هم برای عذرخواهی از غیورمردان 8 سال دفاع مقدس به ایران خواهد آمد.
* نحوه ورود به حزب بعث و آشنایی با صدام
در عراق هرکس که میخواست درسش را ادامه بدهد و تحصیل کند و یا حتی واحد مسکونی به او تعلق
گیرد، تا زمانی که نامش را به عنوان شخص بعثی ننوشته باشد، نمیتوانست این کار را انجام دهد. یا
برای اعزام به خارج تا کسی پدرش بعثی نباشد اجازه خروج و ادامه تحصیل نداشت. لذا برای این که
کارمان راه بیافتد، مجبور بودیم عضو حزب بعث شویم.
قبل از سن 18 سالگی، بکر امور را در دست داشته و صدام معاونش بود. از همان زمان صدام امور را در
دست گرفته بود و اداره میکرد و در حقیقت برای رسیدن به پست ریاست جمهوری طرحریزی میکرد. در
همین زمان ما با صدام آشنا شدیم و از افکار او اطلاع پیدا کردیم.
تا زمان سال 1979 که صدام به حزب جمهوری رسید، یکی از اهداف کلانش این بود که فکر شیعه را در
کشور نابود کند و آن زمانی که محمدباقر صدر میخواست انقلاب کند، به دلیل شرایطی که وجود داشت
و صدام مورد حمایت همسایگانش قرار میگرفت از جمله کشورهای عربی و عربستانی سعودی، شهید
صدر نتوانست انقلابش را به پیش ببرد و از همان زمان صدام تصمیم گرفت ایرانیها و آنها را که اصالتاً
ایرانی هستند، از کشور خارج کند و از آن زمان، ما صدام را شناختیم که یک تروریست به تمام معنا و ضد انسانیت است.
* رسانههای عراق ما را تحریک می کردند
زمانی که در پادگان راشدیه بودم و آقای حسین اسلامی (زندانی ایرانی) هم حضور داشتند، صدام
حسین به اتفاق ملک حسین اردن برای دیدار از نیروهای یرموک اردن که در آنجا و به کمک نیروهای
عراقی در جنگ آمده بودند، از پادگان هم دیدار کرد که ملک حسین در آنجا سخنرانی کرده و صدام هم به
نشانه تحسین دستش را بالا آور. من هم در آن زمان آنجا حضور داشتم و آنها را میدیدم.
در آن زمان که انقلاب ایران پیروز شد، از پدرانمان میشنیدیم که میگفتند ایران یک کشور اسلامی
است و آن شرایط حاکم را برای ما توضیح میدادند، اما زمانی که جنگ صورت گرفت رسانههای عراق
حقیقت را کتمان کردند و میگفتند (امام) خمینی کلید بهشت را به دست سربازانش داده است و
میگوید هر کسی برود از این کوه عبور کند، به بهشت میرسد.
در ابتدا ما فکر میکردیم صدام یک شخصیت مقتدر و با ابهتی است که اصلاً فکر نمیکردیم روزی از درون خُرد شود و فرو بریزد، تا این که در دهه 90، شهید دوم عراق محمدصادق صدر که فعالیتهایش گسترده شده بود و از حوزه علمیه جمعی به او پیوسته بودند، اندیشههایی را در ملت عراق شکل داد و ما در آن زمان فهمیدیم که صدام هیچ چیزی نیست و این هیچ چز نبودن او در جنگ آمریکا به عراق که به سرعت سقوط کرد کاملا هویدا شد و ما ایمان آوردیم.
* آشنایی با اسرای ایرانی
من در خیلی از پادگان های که ایرانی ها اسیر بودند، فعالیت کرده و افراد زیادی را دیدم. از جمله همین حاج حسین اسلامی بود و با وجود اینکه 15 سال بیشتر نداشت اما به معنای واقعی دارای روحیه انقلابی و رهبری بود. از جمله خاطراتی که دارم این است که به ایشان گفتند به خمینی ناسزا بدهد ولی ایشان با قاطعیت این را نپذیرفت. هرچند من به ایشان گفتم این کار را بکن و خودت را خلاص کن ولی باز هم این کار را نکردند.
من در آن زمان با اسرای زیادی دیدار و برخورد داشتم که خیلی آدمهای خوبی از لحاظ اخلاقی بودند؛ نماز میخواندند، ورزش می کردند و با یکدیگر مهربان بودند که این اخلاقیات در دوران اسارت بسیار قابل توجه است.
* شکنجه اسرا
وقتی اسیر به پادگان ها میآمد یکسری برخوردها یا به اصطلاح عراقیها حال دادن (!) بر سر او انجام می دادند ولی در پادگان 5 که ما بودیم دیگر اسیر این مراحل را گذرانده بود و نیازی به شکنجه یا کتک کاری نبود، ولی اسرای ایرانی هرکدام یک ابوترابی، یک خمینی و یک حاج حسین عبدالستار بودند.
در پادگان شماره 11 نیز چون حدود 5 هزار نفر گردآوری شده بودند، نه غذا کفایت میکرد و نه جا و حتی لباس کافی هم وجود نداشت. لذا میخواستند اینها را به صلیب سرخ تحویل دهند. من وقتی رفتم آنجا خیلی وحشت زده شدم چون خیلی بد برخورد میکردند و اسرای ایرانی را بسیار خشن میزدند.
در یکی از گروهها سه نفر روحانی وجود داشت که خیلی با تعصب بودند. چون برای مرتب کردن صفوف باید با شعار مرگ بر خمینی (!) مینشستند و دوباره میایستادند. ولی این سه نفر اسرا را دعوت می کردند که این شعار را تکرار نکنند که باعث شد مشکلاتی به وجود آید به همین دلیل عراقیها روی بدنشان میله های داغ گذاشتند.
ببخشید. علاقهای به بیان بیشتر از این شکنجهها ندارم.
* آشنایی با مرحوم ابوترابی
ابتدا من در پادگان شماره 5 با مرحوم ابوترابی آشنا شدم ولی قبل از اینکه ایشان را ببینم، دربارهشان شنیده بودم و یک ذهنیت اینکه ایشان رهبری معنوی اسرا را دارد دربارهاش داشتم. من به یک رازی در رابطه با ایشان رسیدم و آن اینکه ایشان تمام خصلتهای اهل بیت را دارد شهامت، جهاد، وطن دوستی و.... علاوه بر اینها ایشان کاملا به زبان عربی تسلط داشت و این باعث آشنایی بیشتر من با ایشان شد.
به غیر از آقای ابوترابی بیشترین خاطره را از حسین عبدالستار اسلامی، احدی، حسن محمدی و ... دارم. البته بیشتر از همه ابوترابی را به یاد میآورم چون من بعد از تحول روحی، همه مشکلات خانوادهام را برای او تعریف میکردم چون به او ایمان آورده بودم و میدانستم که به عنوان یک مرد تمام عیار صبور و مؤمن بود و همه اسرا هم میدانستند که من چقدر با ایشان صحبت میکردم.
* علت حضور در ایران
من در طول این مدت چندین بار میخواستم که به دیدار اسرای زیر دستم بروم و با آنها ملاقات داشته باشم. ولی وقتی در ایران با رانندهها صحبت میکردم، میگفتند آقای ابوترابی را میشناسیم ولی از نزدیک او را نمیشناختند. حتی وقتی با بعضی ایرانیها صحبت میکردیم و آنها را خوش برخورد مییافتیم با وجود ترسی از معرفی خودم داشتم، از آنها هم سوال میکردیم فقط او را از نزدیک میشناختند ولی از نزدیک اطلاعی نداشتند.
تا اینکه در مشهد در یک هتل در مشهد نشسته بودیم و صاحب آن هتل آقایی بود به نام امیر که این قضیه را هم از او پرسیدم. او گفت بله من آنها را می شناسم. ایشان دو نفر را به من معرفی کرد و من با آنها ملاقات کردم و قرار بر این شد که در سفر آینده (که همین سفر باشد) با چند اسیر ایرانی دیدار داشته باشم که نهایتا هم با آقای اسلامی ملاقات داشتم.
* ملک فهد عامل جنگ ایران و عراق
در زمان اشغال کویت، من در بندر احمدی خودم را تسلیم کردم و پیراهنم را به نشانه صلح بالا آوردم. خیلی از فرماندهان هم همین کار را کردند و خودشان را تسلیم کردند. بعد از هفت روز اذیت و آزار ما را بردند عربستان. در آنجا ما را سوار خودرویی کردند و داخل شهر چرخاندند و نکته جالب این بود که مردم عربستان وقتی ما را به عنوان اسیر عراقی میدیدند، آب دهان به ما پرتاب میکردند.
یک مترجم کویتی بود که برای نیروهای خارجی ترجمه میکرد. او از من سؤال کرد که میدانی علت جنگ ایران و عراق چه بوده و من گفتم نه. او گفت که علت اصلی این جنگ پادشاه عربستان، ملک فهد است. من پرسیدم چرا؟ او توضیح داد که توافقی بین صدام و ملک فهد صورت گرفته که صدام نیروی انسانی خود را در این جنگ به کار بگیرد و فهد مادیات را تأمین کند. برای همین هر کس از عراقیها در این جنگ کشته شده باشد (ما در آن زمان آنها را شهید میدانستیم) به خانوادهاش یک خانه و یک ماشین تعلق میگرفت و در واقع ملک فهد اینها را تأمین میکرد.
* حرفی برای جوانان ایرانی
- امیدوارم مردم ایرانی زندگی خوب و راحت و آرامی داشته باشند و انشاء الله کل شیعیان جهان مشکلی با هم نداشته باشند و تفرقه بین آنها از بین برود. همین الان روزانه 5 هزار ایرانی وارد خاک عراق می شوند و این مایه افتخار ماست همین طور تعداد زیادی عراقی نیز به ایران مسافرت میکنند. من خدا را شکر میکنم که با چنین افرادی در زمان اسارتشان در عراق آشنایی پیدا کردم. قدر امنیت و آزادی کشورتان را بدانید که گرفتار آمریکایی ها نیستید.
- بخش دیگری از این مصاحبه که مربوط به خاطرات حسین اسلامی آزاده ایرانی است، متعاقبا ارسال خواهد شد.
* گفتگو از مهدی بختیاری و حسین جودوی